افکنده ره به کلبهٔ درویش خاکسار


سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار

در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر


کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار

نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود


چشم و چراغ خان جهانگیر نامدار

در عین افتقار رساندم به آسمان


از مقدم مبارک او فرق افتخار

هر ذره شد ز جسم خراب من اختری


سر زد چو در خرابهٔ من آفتاب وار

باران عام رحمت او برخلاف رسم


در تن اساس عمر مرا کرد استوار

کوتاه گشت پای اجل تا ز لطف گشت


بالین طراز محتشم خسته فکار

سلطان سرفراز که کردست ایزدش


تاج سر جمیع سلاطین روزگار